گنبد طلا
یک هفته گذشت از برگشتنمان، رفتیم به پابوس امام رضا، من و بابا مصطفی و حنانه. این بار زیارت سه نفریمان جور دیگری بود انگار. سه تایی می رفتیم چند ساعت می نشستیم در رواق دارالحجه، حنانه با بچه ها بازی می کرد، چادرش را سرش می کرد و سجده می کرد و نماز می خواند، بعد به نوبت من و بابا مصطفی می رفتیم بالا و زیارت می کردیم و برمی گشتیم، انقدر به حنانه خوش می گذشت که دیگر نمی خواست از آنجا برگردیم و گریه زاری راه می انداخت. هوای مشهد حسابی سرد بود و حنانه را طوری لای پالتو و پتو می پیچاندیم که طفلک نمی توانست تکان بخورد. پ.ن. خیلی مزه می دهد برف آرام آرام ببارد و تو بنشینی توی یکی از رواق های نزدیک ضریح که از آن درهای چوبی پنجره دار دارد و نگاه کن...
نویسنده :
مادر و پدر
19:36